قدس آنلاین- حقیقت این است که مرگ و زندگی، همچون دیگر تقابلهای دوگانه، مثل شب و روز، تاریکی و روشنایی، اندوه و شادی، پیری و جوانی و... سهمی مهم در شناسایی یکدیگر دارند و پرداختن به هریک از این دو واژه، خود به خود واژه دیگر را به ذهن متبادر میکند، چنانکه آثاری سرشار از زندگی، مرگ را همدوش و همپای آن حمل نمیکنند و آثار مرگاندیش و مرگمحور نیز تا حد زیادی، بریدگی و رمیدگی از زندگی را در خود مستتر دارند. خصیصه مشترک آثار هنری مرگاندیش، پذیرفتنِ مرگ در انتهای زندگی است. این قبیل آثار، در پس هر زیبایی، زوال آن را میبینند، و در هر تولدی، دنبال نشانههای نفس کشیدنِ پنهان مرگ هستند. و مجموعه «آل» امید روزبه، اثری است با چنین رویکرد اندیشگی به جهان. زوال و هراس از ویرانی و ابتذال، مهمترین بنمایة اشعار مجموعه «آل» است که بهعنوان نماینده بنیان فکری و اندیشگی روزبه، خود را عرضه میکند.
«فقدان» که در جهان اندیشگی شاعر مرحله پس از «زوال» است، به شکلهای گوناگونی چهره خود را نشان میدهد که هریک با فضاسازی و تصویرسازی خاص خود همراه است؛ مانند به تصویر کشیدن «کوری» که درحقیقت فقدان «بینایی» است و در پی زوال «بینایی» ایجاد شده و شاعر توانسته فضای کاملاً ملموس و محسوس این نوع «فقدان» را اجرا کند: (کل دنیا واسهم یه تصویره/ روز تا روز، هفته تا هفته/ توی دنیای شبگرفته من/ هرکی ساکت بشه، ینی رفته) .
ترسیم از دست دادگی
در مجموعه «آل» سازوکار و مراحل از «دست دادگی» و «زوال»، به شیوههای مختلف و با دقتی شگفتیآور ترسیم شده؛ از به تصویر کشیدن لحظات تولد، وقتی توأمان با مرگاند، از زندگی ملالآوری که با گونههای مختلف فقدان دستوپنجه نرم میکند و با نبودنها و نداشتنها و جاهای خالی میسازد، از مرگ که به اشکال گوناگون رخ میدند و معتقدم حتی شعرهای جنگمحور شاعر نیز عملاً یکی از مسیرهای کوتاه و تضمینیِ مرگ و زوال را معرفی میکنند، از مراسم و مناسبات مرگ و تدفین و... که در آنها درهمتنیدگی حضور و عدمحضور توسط ساخت تصاویر سورئال و فراواقعی به نمایش درمیآید، تا خالیهای عمیقِ پس از مرگ، که شاعر را وارد مرحله «فقدان» میکند.
در مجموعه «آل» گاهی نیز «زوال»، زوال یک رابطه عاطفی است و بهشکل «ترکشدگی» تصویر میشود، مضمونی که در عاشقانهها، و یا بهعبارت بهتر در «فراقی» های این مجموعه به چشم میخورد: (همه رفتن، همه ترکم کردن/ بیکسی دوروبرم مونده هنوز...).
اگرچه مجموعه «آل» اساساً مجموعهای مرگاندیش و مرگمحور است، اما توجه به این نکته ضروری است که این مرگاندیشی، درنهایت شاعر را به نگاهی خاص و عمیق درباره زندگی و مرگ نمیرساند، و درحدّ مرگباوری و در اغلب موارد مرگهراسی، متوقف میماند. باور کردن مرگ بیش از آنکه شاعر را به بیاعتباری دنیا، به زوال هستی، به غنیمتشمردن لحظه، به هیچوپوچانگاری و به نسبی و موقتی بودن موقعیتها در زندگی برساند، آنگونهکه در کار مرگاندیشان بزرگ میبینیم، تنها به هراس از مرگ محدود مانده است؛ هراسی که اغلب با نوعی خودآزاری همراه شده و شاعر را گاهی به انتظار مرگ نشانده: (مرگ! منم! آخرین مسافر دنیا/ پشت کدوم پنجره پناه گرفتی؟) و در موارد بسیاری با قرار دادن او در موقعیت و فضایی مرگآلود، منجر به خلق تصاویری بسیار عینی و محسوس از مفهوم انتزاعی مرگ شده: (اونقدَر گشنه بمونی که یهو/ دس کنی تو دیس خرمای خودت)، یا موقعیت روحی سرگردان را بهوضوح تشریح کرده: (رد میشه دستم از توی دستات/ قدرت لمس کردن ندارم)
نظر شما